کد مطلب:270664 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:241

شناخت حضوری و مبدأ
آن چه در این جا به آن عنایت می شود، تحلیل كلامی نورانی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در شناخت پروردگار است، كه از آن به عنوان نزدیك ترین و یقینی ترین راه شناخت نام برده می شود. این كلام، انسان را بر قله یقین می نشاند و دغدغه و حیرت را از انسان پرسش گر می زداید و نورانیت آن، همه ظلمت های معرفتی انسان را محو می گرداند:

«من عرف نفسه فقد عرف ربّه» [1] .

«هر كه خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است».

ما برای رهایی از ضلالت و گمراهی در سلوك خویش، نیازمند شناخت امام و رسول هستیم و شناخت آنان، كه منذر و هادی اند، منوط به شناخت «ربّ» و «الله» است. بر اساس فرمایش مولا علی (علیه السلام) این شناخت، به آشنایی و معرفتِ خود انسان بستگی دارد، زیرا با شناخت خویشتن، خالق خویش را باز خواهد شناخت.

اما انسان چگونه به خودشناسی می رسد؟ چه ابزار و وسیله هایی او را به این معرفت می رساند؟ و چگونه از این خودشناسی به خداشناسی راه می یابد؟

درك و آگاهی انسان از خود، یك علم حضوری است و بدون هیچ واسطه و ابزاری برای انسان حاصل است. من قبل از این كه حواس پنج گانه خود را به كار گیرم، پیش از شنیدن و دیدن و بوییدن و چشیدن و لمس كردن و قبل از بكارگیری تفكر، خود را یافته ام و خود را می شناسم. این چنین نیست كه تا فكر نكنم، هستی ام را احساس نكنم، تا این كه مانند «دِكارت» بگویم: من فكر می كنم، پس هستم! قبل از فكر كردن، من و فكر و فعل نَفس یعنی تفكر را درك می كنم، این درك و شهود، هیچ واسطه و ابزاری لازم ندارد، زیرا علم من به خود، و علم نَفس به نفس، خود نفس است. حتی «سوفسطائیان»، كه اولین شكّاكان تاریخ اند و در طول تاریخ، پیروانی برای خود یافته اند، در هر چیز كه شك كنند، در این شكی ندارند، كه خود آن ها هستند كه شك می كنند و به دارنده شك علم اشراقی و شهودی و حضوری دارند. این خودآگاهی در خواب و بی هوشی و مستی نیز هست. بوعلی سینا برای توضیح این مطلب، انسان را به یك تجربه فرضی درون ذاتی فرا می خواند و می گوید:

«انسانی را فرض كنید كه در آغاز خلقتش قرار گرفته و هیچ خاطره ای از پیش، نسبت به خود ندارد و مزاج و عقلش در نهایتِ سلامت است و هیچ گونه تماس حسی با بدن خود و سایر اشیاء ندارد و در این حالت در یك فضای خالی و آزاد و معتدلی قرار گیرد، به گونه ای كه هیچ گونه فشار و تأثیر تحریكی بر او وارد نشود; در این حالت كه از همه چیز غافل است، حتی از بدن و اعضا و حواس و قوای خود، از ذات خود غافل نبوده و نفس خود را می یابد، و این اولین ادراك آدمی و واضح ترین دریافت بشری است، كه از راه حجّت و برهان و استدلال فراچنگ نیامده است» [2] .

این بیان بوعلی به «فرض انسان معلق در فضا» معروف است.

انسان علاوه بر خودآگاهی بدون واسطه، حضوریات و ادراكات بلا واسطه دیگری نیز دارد:

1 ـ انسان در خود نیروی تفكر و تخیّل و نیز نیرویی كه اعضاء و جوارح او را به كار می گیرد می یابد و به آن ها علم حضوری دارد، و هیچ وقت در بكارگیری آن ها اشتباه نمی كند، تا به جای یك نیروی ادراكی، از یك نیروی تحریكی و یا برعكس، استفاده كند، برای نمونه این چنین نیست كه چون بخواهد در امری تفكر كند، به جای فكر كردن، به راه رفتن اقدام كند.

2 ـ من نسبت به افعال خود علم حضوری دارم، چیزی را تخیّل می كنم، در چیزی می اندیشم، كاری را اراده می كنم، مقایسه و سنجش و تعقل می نمایم، و قضاوت می كنم، و بر همه این افعال، احاطه اشراقی و شهودی دارم.

3 ـ در خود احساس شادی و غم، ترس و شجاعت، و یا بُغض و محبت می كنم. این حالات روانی را مستقیماً و بدون واسطه درك می كنم. وقتی گرسنه یا تشنه می شوم بر این حالت آگاهی پیدا می كنم. وقتی این نوع احساسات را دارم، نمی توانم بگویم: شاد نیستم، ترسی ندارم و یا گرسنه نمی باشم. ممكن است معلوم شود گرسنگی ام كاذب بوده، ولی احساس گرسنگی كه در خود دارم، نمی توانم كاذب بدانم.

4 ـ در صفحه ذهن خود نقش ها و تصوراتی را می بینم، از آتش گرفته تا خاك و سنگ و خورشید و سیاهی و سفیدی، كه درك وعلم به وجود وبودن این نقشها در ذهن، بدون واسطه به دست می آید، هرچند كه واقعیتی نداشته باشد و به وجودی خارج از ذهن برای آن ها معتقد نباشیم.

بنابر این من به خودم، و به نیروها و قوای بكارگیرنده اعضاء، و به افعالی كه از من سر می زند، به انفعالات و حالات درونی ام، به همه تصوراتی كه در ذهنم نقش می بندد، دركی حضوری و بلا واسطه دارم، كه چون بی واسطه و شهودی است، جای هیچ گونه خطا و احتمال كاذبی در آن ها راه ندارد و از هرگونه شكی، پیراسته است.

وقتی كه نفس در این حضوریّات و ادراكات بلا واسطه به تأمل و تفكر می پردازد، معارف جدیدی را پی می ریزد و حقائق نورانی، وجود او را روشن می گرداند.

آدمی از این معارف و حضوریّات، به وضعیت، قدر، روابط و استمرار حیات خود شهود پیدا می كند و از این مجموعه، به شناخت ربّ و هستی و رسول و دین و معاد می رسد و نیاز به حجّت را با تمامی وجودش احساس می كند. با شیوه بهره گیری از حضوریات، پای استدلال سخت پُر تمكین می گردد.

چگونه این معارف جدید از آن مجموعه به دست می آید؟ چگونه خودشناسی، شخص را به خداشناسی می رساند؟ وقتی من خود را یافتم و به توانایی های وجودی ام آگاه شدم و نیروهای ادراكی و تحریكی خود را شهود كردم، و فهمیدم دارای نیروی تفكر و تخیل و تعقل هستم، و نیرویی دارم كه اعضای من را به حركت وامی دارد، و از آن طرف، می دانم زمانی بود كه من نبودم، و سپس بود شدم، و آن چه را كه در اختیار دارم، اختیار آن ها را ندارم و محكوم آن ها هستم، و آمدن و رفتن و ماندنم از خودم نیست; پس باید خالق و حاكم و مدبّری داشته باشم كه مخلوق و محكوم و مجبور نباشد و او است كه «ربّ» من است.

اثر این شناخت

این معرفت به ربّ، در من عشق و محبتی به او ایجاد می كند. زیرا او من را به خودم شناسانده و او است كه من با او خودم را شناخته ام. این معرفت و عشق در من احساس رفتن و حركت را ایجاد می كند. این فقر وجودی، من را به سوی او سوق می دهد، تا مانند ابراهیم خلیل بگویم:

(اِنّی ذاهِبٌ اِلی رَبّی سَیَهْدین) [3] .

«به درستی كه من به سوی پروردگارم رهسپارم و او من را هدایت خواهد كرد».

و چون موسی از او بخواهم:

(رَبِّ اَرِنی اَنْظُرْ اِلَیْكَ) [4] .

«پروردگارا! خود را به من نشان بده تا به سوی تو نظر كنم».

می خواهم به سوی او دعوت و هدایت شوم و این جا است كه به داعی و هادی نیازمند می شوم و ضرورت رسول را احساس می كنم و به ندای درون و برون لبیك می گویم.

همین احساس كه من را نیازمند رسول كرده، به حجّت و امام بعد از او نیازمندم می كند، تا از دین و آن چه كه من را با حق ربط داده، گم نشوم و از ضلال و هلاك و نسیان رهایی یابم; و قرآن شاهد صدق این حقیقت است و به رسول و حجّت بعد از او این گونه دلالت دارد و می فرماید:

(وَ كَیْفَ تَكْفُرُونَ وَ اَنْتُمْ تُتْلی عَلَیْكُمْ آیاتُ اللهِ وَ فیكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِیَ اِلی صِراط مُسْتَقیم) [5] .

«چگونه كفر میورزید در حالی كه آیات خداوند پیاپی بر شما خوانده می شود، و رسول او در میان شما است، و هر كس به خداوند تمسّك جوید، به صراط مستقیم هدایت شده است».

آیه، عوامل هدایت را دو امر می شمارد; وجود رسول در بین مردم و تلاوت آیات.

بعد از رحلت رسول، تنها آیات، انسان را از كفر و ضلالت باز نمی دارد; بلكه او نیازمند كسی است كه جانشین و هم سو با رسول باشد. بدون حجّت و امام، ضلالت از دینِ رسول قطعی است، به همین جهت در ذیل آیه، هدایت به صراط مستقیم را مخصوص كسانی می داند كه به حق چنگ زده اند، و آن هم چیزی جز حجّت خدا نیست. و این گونه از خودشناسی به خداشناسی و شناخت رسول و دین و نیز حجّت و امام می رسیم.


[1] غرر الحكم ودرر الكلم با شرح آقا جمال خوانساري، ج5، ص194.

[2] شرح الاشارات و التنبيهات، خواجه نصير الدين طوسي، به نقل از كتاب: علم حضوري، محمد فنايي اشكوري، ص 32 ـ 33، چاپ 1375، انتشارات شفق.

[3] صافات، 99.

[4] اعراف، 143.

[5] آل عمران، 101.